هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از صائب تبریزی، با تصاویر زیبا و استعارههای غنی، به توصیف عشق، زیبایی معشوق، و حالات عاشقانه میپردازد. شاعر از عناصر طبیعت مانند گلستان، باران، و شکرستان برای بیان احساسات خود استفاده کرده است. همچنین، اشاراتی به مفاهیم عرفانی مانند حیرت، شراب لایزالی، و زاهدان دارد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی نیاز دارد. همچنین، برخی از استعارهها و اصطلاحات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۴۵۱۸
رنگ خط برلعل جانان ریختند
خار در پیراهن جان ریختند
سبزه خط جوش زد از لعل یار
طوطیان در شکرستان ریختند
در تماشای تو ارباب نظر
بر سر هم همچومژگان ریختند
تا ز ابرشیشه برق باده جست
می پرستان همچو باران ریختند
زاهدان از حیرت رخسار تو
باده ها بر روی قرآن ریختند
خنده کردی در گلستان غنچه ها
شور محشر در نمکدان ریختند
از شکر خند تو موران زیر خاک
قندها از شیره جان ریختند
از شراب لایزالی ساقیان
جرعه ای بر خاک انسان ریختند
هر کسی را هر چه بایست از ازل
در کنار رغبتش آن ریختند
سبحه پیش زاهدان انداختند
نقل پیش می پرستان ریختند
بر سر بالین بیماران عشق
سنبل خواب پریشان ریختند
خاکساران را به چشم کم مبین
چون عبیر از زلف جانان ریختند
دلبران از قامت همچون خدنگ
در جگر ها تخم پیکان ریختند
نه لگن در گریه ماغوطه زد
شمع ما را خوش به سامان ریختند
گوهر جان را سبکروحان عشق
چون عرق از جبهه آسان ریختند
از محیط تلخکامیهای ما
قطره ای در کام عمان ریختند
جرعه ای آمدفزون از ظرف ما
صبحدم را در گریبان ریختند
چون نریزدگوهر دندان خلق
خون نعمتهای الوان ریختند
صائب از شرم تو ارباب سخن
یکقلم در آب دیوان ریختند
خار در پیراهن جان ریختند
سبزه خط جوش زد از لعل یار
طوطیان در شکرستان ریختند
در تماشای تو ارباب نظر
بر سر هم همچومژگان ریختند
تا ز ابرشیشه برق باده جست
می پرستان همچو باران ریختند
زاهدان از حیرت رخسار تو
باده ها بر روی قرآن ریختند
خنده کردی در گلستان غنچه ها
شور محشر در نمکدان ریختند
از شکر خند تو موران زیر خاک
قندها از شیره جان ریختند
از شراب لایزالی ساقیان
جرعه ای بر خاک انسان ریختند
هر کسی را هر چه بایست از ازل
در کنار رغبتش آن ریختند
سبحه پیش زاهدان انداختند
نقل پیش می پرستان ریختند
بر سر بالین بیماران عشق
سنبل خواب پریشان ریختند
خاکساران را به چشم کم مبین
چون عبیر از زلف جانان ریختند
دلبران از قامت همچون خدنگ
در جگر ها تخم پیکان ریختند
نه لگن در گریه ماغوطه زد
شمع ما را خوش به سامان ریختند
گوهر جان را سبکروحان عشق
چون عرق از جبهه آسان ریختند
از محیط تلخکامیهای ما
قطره ای در کام عمان ریختند
جرعه ای آمدفزون از ظرف ما
صبحدم را در گریبان ریختند
چون نریزدگوهر دندان خلق
خون نعمتهای الوان ریختند
صائب از شرم تو ارباب سخن
یکقلم در آب دیوان ریختند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.