هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و اخلاقی است که بر پایهی مفاهیمی مانند صبر، تواضع، گذشت، عشق الهی و رهایی از تعلقات دنیوی سروده شده است. شاعر از مخاطب میخواهد که آرزوها را در دل بسوزاند، مانند عود در مجمر بگذارد و از حرص و آز دوری کند. همچنین تأکید بر این دارد که گوهر وجود خود را در دریای حقیقت بسازد و از ظواهر فریبندهی دنیا بگذرد. متن شامل توصیههایی برای زندگی معنوی و اخلاقی است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از اشارات مانند «کشتن تن» یا «دل به دلبر گذاشتن» نیاز به درک بالاتری از مفاهیم انتزاعی و عرفانی دارد.
غزل شمارهٔ ۴۵۶۸
آرزو در دل بسوزان، عود در مجمر گذار
خاک بر لب مال لب رابر لب کوثر گذر
قطره خود رادرین دریا چوگوهرساختی
دست خودراچون صدف برروی یکدیگرگذار
تارسد وقتی که سازی تختگاه از تاج زر
سربه زانوی صدف یک چند چون گوهر گذار
در سرای مردم بی برگ چون مهمان شوی
مهر بر لب زن ،فضولی رابرون در گذار
می شود جان تازه از آمیزش سیمین بران
سینه تفسیده را بر سینه خنجر گذار
می توانی حرف حق بر دار اگر بی پرده گفت
پای چون منصور بربالای این منبر گذار
در بیابان طلب گر سر نخواهی باختن
از نشان پای خود مهری براین محضر گذار
گوهر دل را چو آوردی سلامت بر کنار
کشتن تن رابه این دریای بی لنگر گذار
از دم آتش فشان، آیینه تاریک خود
گرنسازی آب ،باری پیش روشنگر گذار
مزد طاعات ریایی دیدن خلق است و بس
پشت بر محراب کن ،پابرسر منبر گذار
تا نپیچد آسمانها گردن از فرمان تو
پامکش از راه حق،بر خط فرمان سرگذار
وصل آتش طلعتان چون برق باشد در گذر
تیزدستی کن سپند خود درین مجمرگذار
شکوه و شکر ازشکست وبست ،کوته دیدگی است
شیشه رابا شیشه گر،دل رابه آن دلبر گذار
جنگ دارد دولت و آسودگی با یکدگر
بر نمی آیی به دردسر،ز سر افسر گذار
از می جان بخش زنگ تیرگی از دل بشوی
آرزوی آب حیوان رابه اسکندر گذار
آب گوهر ترجمان حالت گوهر بس است
عرض حال خویش را صائب به چشم تر گذار
خاک بر لب مال لب رابر لب کوثر گذر
قطره خود رادرین دریا چوگوهرساختی
دست خودراچون صدف برروی یکدیگرگذار
تارسد وقتی که سازی تختگاه از تاج زر
سربه زانوی صدف یک چند چون گوهر گذار
در سرای مردم بی برگ چون مهمان شوی
مهر بر لب زن ،فضولی رابرون در گذار
می شود جان تازه از آمیزش سیمین بران
سینه تفسیده را بر سینه خنجر گذار
می توانی حرف حق بر دار اگر بی پرده گفت
پای چون منصور بربالای این منبر گذار
در بیابان طلب گر سر نخواهی باختن
از نشان پای خود مهری براین محضر گذار
گوهر دل را چو آوردی سلامت بر کنار
کشتن تن رابه این دریای بی لنگر گذار
از دم آتش فشان، آیینه تاریک خود
گرنسازی آب ،باری پیش روشنگر گذار
مزد طاعات ریایی دیدن خلق است و بس
پشت بر محراب کن ،پابرسر منبر گذار
تا نپیچد آسمانها گردن از فرمان تو
پامکش از راه حق،بر خط فرمان سرگذار
وصل آتش طلعتان چون برق باشد در گذر
تیزدستی کن سپند خود درین مجمرگذار
شکوه و شکر ازشکست وبست ،کوته دیدگی است
شیشه رابا شیشه گر،دل رابه آن دلبر گذار
جنگ دارد دولت و آسودگی با یکدگر
بر نمی آیی به دردسر،ز سر افسر گذار
از می جان بخش زنگ تیرگی از دل بشوی
آرزوی آب حیوان رابه اسکندر گذار
آب گوهر ترجمان حالت گوهر بس است
عرض حال خویش را صائب به چشم تر گذار
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.