۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۲۱

نیست درظاهر مرا گر گلعذاری درنظر
از دل صد پاره دارم لاله زاری درنظر

کارو آنها داشتم از جنس یوسف، این زمان
نیست یعقوب مراغیر از غباری درنظر

مد عیش من چو ابرو دربلندی طاق بود
داشتم تانرگس دنباله داری در نظر

می چکید از سبزه امید من آب حیات
زخم من تا داشت تیغ آبداری در نظر

از سبک مغزی نمی پیچد به خود چون گردباد
نیست هر کس را که اوج اعتباری در نظر

خاک درچشمش، به جنت گرنظر سازد سیاه
هر که راباشد ز کویش سرمه واری در نظر

تا برآمد از حجاب کفش، پای سیر من
دارم از هر خار این وادی بهاری درنظر

از تهی مغزی کنند انفاس را نشمرده خرج
نیست گویا خلق راروز شماری در نظر

سیل در آغوش دریا درکنارساحل است
هست تا از گرد هستی سرمه داری درنظر

نیست غافل چشم دام از صید، زیر خاک وما
چشم می پوشیم اگر آید شکاری درنظر

می کشم بادل سیاهی خجلت از کردار خویش
آه اگر می داشتم آیینه داری در نظر

دانه من صائب از برق حوادث سوخته است
وقت تخمی خوش که دارد نو بهاری درنظر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.