۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۲۴

چشم مارا صبح پیری شد شکر خواب دگر
قامت خم شد کمند عمر را تاب دگر

خواب غفلت خانه در چشم گرانجانی که کرد
می شود شور قیامت پرده خواب دگر

از دل چاک است ما را قبله حاجت روا
رو نمی آریم هر ساعت به محراب دگر

شسته ایم از عالم اسباب ما هرچند دست
حلقه بر در می زند هر لحظه سیلاب دگر

گر چه پیری قامت ما را کمان حلقه ساخت
بهر سرگردانی ماگشت گرداب دگر

گرچه پیری برد گیرایی ز دست اختیار
هر سرمو گشت برتن نبض بیتاب دگر

گرچه در جمعیت اسباب پریشانی است جمع
می پرد چشمم همان در جمع اسباب دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.