۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۳۸

گر کند مادر زخشکی بخل دراعطای شیر
اشگ طفلان را ید بیضاست دراجرای شیر

ساغرلب تشنه آرد خون مینا را بجوش
جذب کودک رادم عیسی است دراحیای شیر

کهربا بال وپر پروازگرددکاه را
مهر مادر می کنداطفال را جویای شیر

میرساند رزق هرکس را بقدرظرف،حق
هست در خورد دهان کودکان مجرای شیر

آنکه تعلیم مکیدن می دهد اطفال را
می دهد خون سیه را کسوت بیضای شیر

روزی که ما بی زبانان بی طلب خواهد رساند
آنکه پیش از طفل در پستان کند انشای شیر

ترک عادت بر سبک مغزان بود ناخوشگوار
پیش طفلان نعمت الوان نگیرد جای شیر

روی ممسک تلخ از آن باشد که پستان سیاه
از سراطفال بیرون می برد سودای شیر

شکوه باشد حاصل نیکی به کافرنعمتان
در دل مادر کند خون طفل بدخو جای شیر

چشم زاهد از لقای دوست باشد بر بهشت
کی توان بردن ز طبع طفل استسقای شیر

کفر نعمت می کند رزق هلال خود حرام
می خورد خون طفل از پستان گزیدن جای شیر

حرص پیران از سفیدی های مو گردد زیاد
برنیارد ازوجود این زهر رادریای شیر

حرص زر نتوان جدا کرد از کهنسالان به تیغ
آب نتواند سفیدی را برداز سیمای شیر

از سفیدی های مو شدتنگ صائب خلق من
خشک مغزی های من افزود ازین دریای شیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.