هوش مصنوعی: شاعر از محتسب می‌خواهد از وادی درد و رنج بگذرد و به گل‌های زمین که نشان‌ از زوال دارند توجه نکند. او اشاره می‌کند که محتسب توانایی درک درد او را ندارد و از او می‌خواهد از دریای اشک‌هایش بگذرد. همچنین، شاعر از صحرای کنعان و حسد موجود در آن می‌گوید و از کاروان می‌خواهد سریع‌تر از آنجا عبور کند. در نهایت، او از غبار اشک‌هایش و سرمه‌ی بی‌تابی سخن می‌گوید و از محتسب می‌خواهد از گوشه‌ی چشمش به خاک اصفهان بگذرد.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از نمادها و استعاره‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد.

غزل شمارهٔ ۴۶۵۴

بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر
ازین یک گل زمین، دانسته ای باد خزان بگذر

نمی گفتم حریفم نیستی کاوش مکن با من ؟
به چندین کشتی از دریای چشمم این زمان بگذر

ازین صحرای کنعان کز حسد چاهی است هرگامش
زلیخا گوش برزنگ است زود ای کاروان بگذر

غبار آلوده اشکی، درخمار سرمه بیتابی
بگیر از گوشه چشمم به خاک اصفهان بگذر
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.