هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از مخاطب میپرسد چرا با وجود مستی و شراب، از حشر و ارتباط با دیگران دوری میکند. همچنین، از مخاطب میپرسد چرا با وجود داشتن چیزهای ارزشمند مانند شراب، نور، جمال و گوهر، از بهرهبرداری و اشتراک آنها با دیگران خودداری میکند. شعر به زیباییهای طبیعت و زندگی اشاره میکند و از مخاطب میخواهد که از این زیباییها لذت ببرد و آنها را با دیگران تقسیم کند.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به شراب و مستی ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.
غزل شمارهٔ ۳۰۶۲
اگر تو مَستِ شرابی، چرا حَشَر نَکُنی؟
وَگَر شرابْ نداری، چرا خَبَر نکُنی؟
وَگَر سه چار قَدَح از مَسیحِ جان خوردی
زِ آسْمانِ چهارم، چرا گُذَر نکُنی؟
ازان کسی که تو مَستی، چرا جُدا باشی؟
وَزان کسی که خُماری، چرا حَذَر نکُنی؟
چو آفتاب چرا تو کُلاهْ کَژْ نَنَهی؟
زِ نورِ خود چو مَهِ نو، چرا کَمَر نکُنی؟
چو آفتابِ جَمالِ قَدیمْ تیغ زَنَد
چو کانِ لَعْل، چرا جان و دل سِپَر نکُنی؟
وَگَر چو نایْ چَشیدی زِ لَعْلِ خوش دَمِ او
چرا چو نِی تو جهان را پُر از شِکَر نکُنی؟
وَگَر چو ابر تو حامِل شُدی، ازان دریا
چرا چو ابرْ زمین را پُر از گُهَر نکُنی؟
زِ گُلْشَنِ رُخِ تو، گُلْ رُخانْ هَمیجوشَند
چراْ چو حیز و مُخَنَّث نِهیی، نَظَر نکُنی؟
نِگَر به سَبزقَبایانِ باغ، کامدهاند
به سویِ شاهِ قَبابَخش، چون سَفَر نکُنی؟
چو خِرقه و شَجَره داری از بهارِ حَیات
چرا سِرِ دلِ خود، جِلْوه چون شَجَر نکُنی؟
چو اِعْتبار ندارد جهان بَرِ درویش
به بَزمِ فقر چرا عیشِ مُعْتَبَر نکُنی؟
وَگَر شرابْ نداری، چرا خَبَر نکُنی؟
وَگَر سه چار قَدَح از مَسیحِ جان خوردی
زِ آسْمانِ چهارم، چرا گُذَر نکُنی؟
ازان کسی که تو مَستی، چرا جُدا باشی؟
وَزان کسی که خُماری، چرا حَذَر نکُنی؟
چو آفتاب چرا تو کُلاهْ کَژْ نَنَهی؟
زِ نورِ خود چو مَهِ نو، چرا کَمَر نکُنی؟
چو آفتابِ جَمالِ قَدیمْ تیغ زَنَد
چو کانِ لَعْل، چرا جان و دل سِپَر نکُنی؟
وَگَر چو نایْ چَشیدی زِ لَعْلِ خوش دَمِ او
چرا چو نِی تو جهان را پُر از شِکَر نکُنی؟
وَگَر چو ابر تو حامِل شُدی، ازان دریا
چرا چو ابرْ زمین را پُر از گُهَر نکُنی؟
زِ گُلْشَنِ رُخِ تو، گُلْ رُخانْ هَمیجوشَند
چراْ چو حیز و مُخَنَّث نِهیی، نَظَر نکُنی؟
نِگَر به سَبزقَبایانِ باغ، کامدهاند
به سویِ شاهِ قَبابَخش، چون سَفَر نکُنی؟
چو خِرقه و شَجَره داری از بهارِ حَیات
چرا سِرِ دلِ خود، جِلْوه چون شَجَر نکُنی؟
چو اِعْتبار ندارد جهان بَرِ درویش
به بَزمِ فقر چرا عیشِ مُعْتَبَر نکُنی؟
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.