۳۱۵ بار خوانده شده
رَسید تُرکَم، با چهرههایِ گُلْ وَرْدی
بِگُفتَمَش چه شُد آن عَهد؟ گفت اُول وَرْدی
بِگُفتَمَش که یکی نامهیی به دستِ صَبا
بِدادَمی عَجَب، آوَرْد؟ گفت گُستردی
بِگُفتَمش که چرا بیگَهْ آمدی ای دوست؟
بِگُفت سیرو یدی یُلْدَه یُلْدَشِم اَرْدی
بِگُفتَمَش زِ رُخِ توست، شهرِ جانْ روشن
زِ آفتابْ دَرآموختی جُوامَردی
بِگُفت طَرحْ نَهَد رُخ، رُخَم دو صد خور را
تو چون مرا تَبَعِ او کُنی؟ زِهی سردی
بَقایِ من چو بِدید و زَوالِ خود خورشید
گرفت در طَلَبَم عادتِ جهانْ گَردی
سُجود کردم و مُسْتَغْفِرانه نالیدم
بِدید اشکِ مرا، در فَغان و پُردَردی
بِگُفت نی، که به قاصِد مُخالفی گفتی
به عشقِ گفتِ من و گفتنم دَرآوَرْدی
بِگُفتَمَش گلِ بیخار و صُبحِ بیشامی
که بَندگان را با شیر و شَهْد، پَروَردی
زِ لُطفهایِ تو است آن کِه سُرخ میگویند
به عُرفْ حِلْیهٔ زَر را بِدان همه زَردی
بِگُفت باش کم آزار و دَم مَزَن، خامُش
که زَرد گفتی زَر را به فَنّ و آزَردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بِگُفتَمَش چه شُد آن عَهد؟ گفت اُول وَرْدی
بِگُفتَمَش که یکی نامهیی به دستِ صَبا
بِدادَمی عَجَب، آوَرْد؟ گفت گُستردی
بِگُفتَمش که چرا بیگَهْ آمدی ای دوست؟
بِگُفت سیرو یدی یُلْدَه یُلْدَشِم اَرْدی
بِگُفتَمَش زِ رُخِ توست، شهرِ جانْ روشن
زِ آفتابْ دَرآموختی جُوامَردی
بِگُفت طَرحْ نَهَد رُخ، رُخَم دو صد خور را
تو چون مرا تَبَعِ او کُنی؟ زِهی سردی
بَقایِ من چو بِدید و زَوالِ خود خورشید
گرفت در طَلَبَم عادتِ جهانْ گَردی
سُجود کردم و مُسْتَغْفِرانه نالیدم
بِدید اشکِ مرا، در فَغان و پُردَردی
بِگُفت نی، که به قاصِد مُخالفی گفتی
به عشقِ گفتِ من و گفتنم دَرآوَرْدی
بِگُفتَمَش گلِ بیخار و صُبحِ بیشامی
که بَندگان را با شیر و شَهْد، پَروَردی
زِ لُطفهایِ تو است آن کِه سُرخ میگویند
به عُرفْ حِلْیهٔ زَر را بِدان همه زَردی
بِگُفت باش کم آزار و دَم مَزَن، خامُش
که زَرد گفتی زَر را به فَنّ و آزَردی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.