هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و دلدادگی سخن میگوید و از خطرات نگاه به غیر و وسوسههای دنیوی هشدار میدهد. شاعر از یاری و همراهی شمس دین تبریزی یاد میکند و به خواننده توصیه میکند که به جای توجه به دنیا، به عشق حقیقی و معنوی روی آورد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۳۰۶۹
نگاهْبانِ دو دیدهست چَشمِ دِلْداری
نگاه دار نَظَر از رُخِ دِگَر یاری
وَگَر نه به سینه دَرآیَد، به غیرِ آن دِلْبَر
بِگو بُرو که هَمیتَرسَم از جِگَرخواری
هَلا، مَباد که چَشمَش به چَشمِ تو نِگَرد
دَرونِ چَشمِ تو بیند خیالِ اَغْیاری
به من نِگَر که مرا یارْ اِمْتِحانها کرد
به حیله بُرد مرا کَشْ کَشان، به گُلْزاری
گُلی نِمود که گُلها زِ رَشکِ او میریخت
بُتی که جُمله بُتان پیشِ او گرفتاری
چُنین چُنین، به تَعجُّب سَری بِجُنبانید
که نادر است و غریب است، دَرنِگَر، باری
چُنان که گفت طَراریم، دُزد در پِیِ توست
چو من سِپَس نِگَریدم، رُبود دَستاری
زِ آبِ دیدهٔ داوود، سَبزهها بَررُست
به عُذرِ آن کِه به نَقْشی بِکَرد نَظّاری
بِرانْد مَر پدرت را کَشانْ کَشان زِ بهشت
نَظَر به سُنبُلهٔ تَر، یکی سِتَم کاری
حَذَر، زِ سُنبُلِ ابرو، که چَشمِ شَهْ بر توست
هَلا، که مینِگَرَد سویِ تو خَریداری
چو مُشتریِّ دو چَشمِ تو حَیِّ قَیّوم است
به چَنگِ زاغ مَدِه چَشم را چو مُرداری
دَهی تو کالهٔ فانی، بَری عِوَض باقی
لَطیف مُشترییی ،سودمند بازاری
خَمُش خَمُش، که اگر چه تو چَشم را بَستی
ریایِ خَلْق کَشیدَت به نَظْم و اَشْعاری
وَلیک مَفْخَرِ تبریز، شَمسِ دین با توست
چه غَم خوری زِ بَد و نیک با چُنین یاری
نگاه دار نَظَر از رُخِ دِگَر یاری
وَگَر نه به سینه دَرآیَد، به غیرِ آن دِلْبَر
بِگو بُرو که هَمیتَرسَم از جِگَرخواری
هَلا، مَباد که چَشمَش به چَشمِ تو نِگَرد
دَرونِ چَشمِ تو بیند خیالِ اَغْیاری
به من نِگَر که مرا یارْ اِمْتِحانها کرد
به حیله بُرد مرا کَشْ کَشان، به گُلْزاری
گُلی نِمود که گُلها زِ رَشکِ او میریخت
بُتی که جُمله بُتان پیشِ او گرفتاری
چُنین چُنین، به تَعجُّب سَری بِجُنبانید
که نادر است و غریب است، دَرنِگَر، باری
چُنان که گفت طَراریم، دُزد در پِیِ توست
چو من سِپَس نِگَریدم، رُبود دَستاری
زِ آبِ دیدهٔ داوود، سَبزهها بَررُست
به عُذرِ آن کِه به نَقْشی بِکَرد نَظّاری
بِرانْد مَر پدرت را کَشانْ کَشان زِ بهشت
نَظَر به سُنبُلهٔ تَر، یکی سِتَم کاری
حَذَر، زِ سُنبُلِ ابرو، که چَشمِ شَهْ بر توست
هَلا، که مینِگَرَد سویِ تو خَریداری
چو مُشتریِّ دو چَشمِ تو حَیِّ قَیّوم است
به چَنگِ زاغ مَدِه چَشم را چو مُرداری
دَهی تو کالهٔ فانی، بَری عِوَض باقی
لَطیف مُشترییی ،سودمند بازاری
خَمُش خَمُش، که اگر چه تو چَشم را بَستی
ریایِ خَلْق کَشیدَت به نَظْم و اَشْعاری
وَلیک مَفْخَرِ تبریز، شَمسِ دین با توست
چه غَم خوری زِ بَد و نیک با چُنین یاری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.