هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و وصال سخن می‌گوید و به مفاهیمی مانند فنا، کمال، و وحدت وجود اشاره می‌کند. شاعر از عشق به عنوان نیرویی فراتر از درک انسان و پری یاد می‌کند و به تأثیر آن بر جهان و هستی می‌پردازد. همچنین، از مفاهیمی مانند توبه، کیمیا، و تغییر ماهیت اشیا در اثر عشق صحبت می‌کند.
رده سنی: 18+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فنا و وحدت وجود ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۳۰۷۱

دِلا، هُمایِ وصالی، بِپَر، چرا نَپَری؟
تو را کسی نَشِناسَد، نه آدمی، نه پَری

تو دِلْبَری، نه دِلی، لیکْ بَهرِ حیله و مَکْر
به شکلِ دل شُده‌یی، تا هزار دلْ بِبَری

دَمی به خاکْ دَرآمیزی از وَفا و دَمی
زِ عَرش و فَرش و حُدودَ دو کَوْن بَرگُذَری

رَوان چرات نَیابَد، چو پَرّ و بالِ وِی‌یی؟
نَظَر چرات نَبینَد، چو مایهٔ نَظَری

چه زَهره دارد توبه، که با تو توبه کُند؟
خَبَر کِه باشد تا با تو مانَدَش خَبَری؟

چه باشد آن مِسِ مِسکین، چو کیمیا آید
که او فَنا نَشَود از مِسی به وَصفِ زَری؟

کی است دانهٔ مِسکین، چو نوبَهار آید
که دانَگیش نِگَردد فَنا پِیِ شَجَری؟

کی است هیزُمِ مِسکین، که چون فُتَد در نار
بَدَل نگردد هیزُم به شُعلهٔ شَرَری؟

ستاره‌هاست همه عقل‌ها و دانش‌ها
تو آفتابِ جهانی، که پَرده شان بِدَری

جهانْ چو برف و یَخی آمد و تو فَصلِ تَموز
اَثَر نَمانَد ازو، چون تو شاهْ بر اَثَری

کی‌اَم بگو منِ مِسکین، که با تو من مانَم؟
فَنا شَوَم من و صد من، چو سویِ من نِگَری

کَمالِ وَصْفِ خداوندْ شَمسِ تبریزی
گُذشته است زِ اوهامِ جَبَری و قَدَری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.