۲۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۸۸

نمی رسد به حقیقت کس از سرای مجاز
پلی است آن طرف آب، عشقهای مجاز

ز مرگ بیم ندارم که در قلمرو خاک
عذاب قبر کشیدم ز تنگنای مجاز

اسیر دایره رنگ تا به کی باشم ؟
دلم چو لاله سید شد ازین سرای مجاز

بپوش خرقه عریان تنی ز حضرت عشق
که بند خانه غفلت بود ردای مجاز

مباد هیچ مسلمان اسیر قید فرنگ!
بجان رسیده ام از دست عشوه های مجاز

مبند دل به تماشای این جهان صائب
که یک دو هفته بود همچو گل وفای مجاز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.