۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۹۸

مگر به فکر سواری است آن نگار امروز؟
که نیست فتنه خوابیده را قرار امروز

کدام سنگ ملامت هوای من دارد؟
که نیست در دل دیوانه ام قرار امروز

گذشت آن که خزف اعتبار گوهر داشت
به نرخ خاک بود در شاهوار امروز

همیشه انجمن روزگار ناخوش بود
ترا خیال که خوش نیست روزگار امروز

مدار چشم ترحم ز تیغ یار که نیست
نم مروت در هیچ جویبار امروز

دلیر در سر بازار حشر خرج کند
گرفت هرکه زر خویش را عیار امروز

فغان که نیست درین شیشه های سیمابی
می آنقدر که مرابشکند خمار امروز

همیشه فکرت صائب شکار دل می کرد
کمند ناله او نیست دل شکار امروز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.