۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۳۶

سر گرانیهای او رااز من حیران مپرس
وزن کوه قاف را از پله میزان مپرس

ذکر وحشت، داغ وحشت دیدگان راناخن است
یوسف بی جرم رااز چاه و از زندان مپرس

شور بحر از لوح کشتی می توان چون آب خواند
در دل صد پاره ما بنگر از طوفان مپرس

از سیاهی می شود سر رشته گفتار گم
زینهار از تیرگیهای شب هجران مپرس

چشم و زلف و قامت آن آفت جان راببین
عاشقان را از دل واز دین واز ایمان مپرس

ازهدف تیر هوایی را نمی باشد خبر
خانه بردوشان غربت را زخان ومان مپرس

گردباد وادی حیرت ز منزل غافل است
راه کوی لیلی از مجنون سرگردان مپرس

از مروت نیست آزردن دل بیمار را
چون نداری چاره ای، از درد بی درمان مپرس

برنمی آید صدا از شیشه چون شد توتیا
ازدل ماسرگذشت سختی دوران مپرس

نیست صائب زاهد بی مغز را از دل خبر
از حباب پوچ حال گوهر غلطان مپرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.