۲۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۶۳

گاه در پای خم و گه بر سر سجاده باش
باسفال و جام زریکرنگ همچون باده باش

کوته است از صفحه ننوشته دست اعتراض
از قبول نقش، اگر داری بصیرت، ساده باش

طوطی از همواری آیینه می آید به حرف
پیش ارباب سخن زنهار لوح ساده باش

خون رحمت رانگاه عجز می آرد به خوش
پیش ابر نوبهاران چون زمین افتاده باش

سرمپیچ از راستی هرچند اهل غفلتی
می کنی چون خواب، باری درمیان جاده باش

ای که داری دست کوتاه از گشاد کار خلق
برگریز ناخن تدبیر راآماده باش

گرنداری ازگرانی پای رفتن چون دلیل
رهنمای خلق با افتادگی چون جاده باش

صفحه آیینه لغزشگاه پای خامه است
زیر شمشیر حوادث جبهه بگشاده باش

گر دل روشن طمع داری درین ظلمت سرا
برسر یک پاتمام شب چو شمع استاده باش

خنده رسوا می نماید پسته بی مغز را
چون نداری مایه، ازلاف سخن آزاده باش

ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ وزود
تیر باران نگاه خلق را آماده باش

قسمت غواص، گوهر گشت صائب از صدف
زینهار از خاکروبان در نگشاده باش

(می خورد آهن ز روی سخن صائب زخم سنگ
سخت رویی، سیلی ایام راآماده باش )
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.