۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۳۰

همان یوسف که مصر آمد به تنگ ازبس خریدارش
به پشت کار حسن اونیرزد روی بازارش

زبس آب صباحت صیقلی کرده است رویش را
نگه صد جای لغزد تا گلی چیند زرخسارش

چه خرم گلستانی، خوش بلند اقبال رویش را
که از مژگان بلبل آبی نوشد خار دیوارش

درین مزرع کدامین دانه امید افشانم ؟
که در خاک فراموشی نسازد سبز زنگارش

هر آن بلبل که بامن دعوی هم نالگی دارد
به خون او گواهی می دهد سرخی منقارش

چو از هند دوات آید برون طاوس کلک من
خورد صد مارپیچ رشک، کبک از طرز رفتارش

چو صائب این غزل رابربیاض دل رقم می زد
قلم رانیشکر می کرد شیرینی گفتارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.