۱۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۴۱

که حد دارد تواند شد طرف با حسن بیباکش ؟
که با آن سرکشی چون سایه باشد سرو در خاکش

نمی دانم به چشم خیره شبنم چه میسازد
گل رویی که نتوان از لطافت کرد ادراکش

به خون یک جهان عاشق چه خواهد کرد، حیرانم
که داغ می گرانی می کند بردامن پاکش

هنوز از نی سواران بود حسن خردسال او
که آهوی حرم بوداز نظربازان فتراکش

مرا چون گل گریبان چاک دارد نازک اندامی
که در پیراهن یوسف سراسر می رود چاکش

به ترسازاده عیسی دمی دل داده ام صائب
که شرم مریمی می ریزد از روی عرقناکش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.