۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۹۱

اگر دَمی بِگُذاری هوا و نااَهْلی
بِبینی آنچه نَبی دید و آنچه دید وَلی

خدا ندانی خود را و خاصْ بَنده شَوی
خدایْ را تو بِبینی، به رَغْمِ مُعْتَزِلی

اگر تو رِنْدِ تمامی، زِ اَحْمَقان بِگُریز
گُشا دو چَشمِ دِلَت را، به نورِ لَمْ یَزَلی

مگوی غیبْ کَسان را، به غَیب دان بِنِگَر
زبان زِ جَهْل بِدوز و دِگَر مَکُن دَغَلی

وضو زِ اشک بِساز و نماز کُن به نیاز
خَراب و مَست شو ای جان زِ بادۀ اَزَلی

بَرآر نَعْرۀ اَرْنی به طور، موسیٰ وار
بِزَن تو گَردن کافر، غَزا بِکُن چو علی

دُکانِ قَند طَلَب کُن زِ شَمسِ تبریزی
تو مَرد سِرکه فُروشی، چه لایِقِ عَسَلی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.