۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۶۵

چه نسبت بانسیم مصر دارد شوخی بویش؟
که خون رامشک سازد در دل صیاد، آهویش

ز گل پیراهنی چشم نسیم آشنادارم
که از رنگ است پابرجاتر از دلبستگی بویش

تمنای ترحم دارم از خورشید رخساری
که یک زخم نمایان است صبح ازدست و بازویش

رگ خوابش عنان دولت بیدار میگردد
دلی کافتاد در سرپنجه مژگان دلجویش

ازان در دل گره چون لاله دارم شکوه خونین
که خاکستر شود اشک کباب از گرمی خویش

کجا دامان آن آتش عنان راخون ماگیرد؟
به خون رنگین نمی گردد زتیزی تیغ ابرویش

کمند از طوق قمری حلقه سازد سرو بستانی
اگر بر طرف باغ افتد ز شوخی راه آهویش

میسر نیست چشم از روی او برداشتن صائب
که چون خواب بهاران است گیرا چشم جادویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.