۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۹۶

کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش
خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش

بحر و کان را کف افسوس کند بی برگی
گر به بازار برم گوهر یکدانه خویش

از شبیخون نسیم سحر ایمن می بود
شمع می کرد اگر رحم به پروانه خویش

وقت آن خوش که درین دایره همچون پرگار
ازسویدای دل خویش کند دانه خویش

عمر چون باد به تعجیل ازان می گذرد
که تو غافل کنی از کاه جدا دانه خویش

باعث غفلت من شد سخن من صائب
خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.