۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۵۰

حسن تو باده ای است که شرم است شیشه اش
خال تو دانه ای است که دام است ریشه اش

روی تو آتشی است که زلف است دود او
شیری است غمزه تو که دلهاست بیشه اش

سروی است قامت تو که ازجای می کند
در هر دلی که پنجه فرو برد ریشه اش

دست از هنر چگونه نشوید کسی به خون ؟
فرهاد را ز پای درآورد تیشه اش

چون اختیار پیشه و شغل دگر کند؟
صائب که شد ز روز ازل عشق پیشه اش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.