۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۵۲

به فکر دل نفتادی به هیچ باب دریغ
به گنج راه نبردی درین خراب دریغ

تمام عمر تو درفکرهای پوچ گذشت
نشد محیط تو صافی ازین حباب دریغ

به عالمی که دل ساده می خزند آنجا
هزار نقش پریشان زدی برآب دریغ

غذا ز بوی دل خود کنند سوختگان
تو هیچ بوی نبردی ازین کباب دریغ

به خط و خال مقید شدی ز چهره دوست
نشد نصیب تو جز گرد ازین کتاب دریغ

درین بهار که یک چهره نشسته نماند
رخی به اشک نشستی ز گرد خواب دریغ

به نور ذره سفر سفر می کنند گرمروان
تو پیش پای ندیدی به آفتاب دریغ

به وعده های دروغ زمانه دل بستی
شدی فریفته موجه سراب دریغ

ز پیچ و تاب شود رشته امل کوتاه
تو تن چو رشته ندادی به پیچ و تاب دریغ

ز باده ای که حریفان سبو سبو خوردند
به نیم دور شدی پای دررکاب دریغ

زوصل دوست به فردوس آشتی کردی
صفای چهره ندانستی ازنقاب دریغ

ز عکس، دیده آیینه سیر شد صائب
تو سیر چشم نگشتی ز خورد و خواب دریغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.