۳۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۵۱

دمید صبح و نگشتیم آشنای چراغ
شبی به روز نکردیم زیر پای چراغ

به ناامیدی من رحم کن که می سوزد
طبیب بر سر بالین من به جای چراغ

همیشه زیر سیاهی است داغ روزن من
درآن حریم که تاریک نیست پای چراغ

بس است معذرت کشتنم پشیمانی
که آه سرد نسیم است خونبهای چراغ

اگر چه ریخت ز هم تاروپود فانوسم
به گردش است همان درسرم هوای چراغ

اگر ستاره به خورشید می رسد صائب
کجا رسد به رخ آتشین صفای چراغ ؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.