۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۵۵

ازان زمان که ترا دیده در گلستان گل
ز شبنم است سراپای چشم حیران گل

ز بیغمی دل ما پاره گردیده است
ز هرزه خندی خود می شود پریشان گل

نشد که غنچه منقار ما شکفته شود
درآن چمن که شود بی نسیم خندان گل

فتاده است براین دشت سایه لیلی
مزن ز آبله بر خار این بیابان گل

درآن چمن که تو برداری آستین زدهن
درآستین کند از شرم خنده پنهان گل

خیال بستر و بالین کمال بی شرمی است
درآن ریاض که باشد ز غنچه خسبان گل

ز تاب روی که خونش به جوش آمده است
که ریزد از عرق شرم رنگ طوفان گل

گره چو گریه خونین شده است دررگ شاخ
ز خجلت رخ شبنم فشان جانان گل

یکی هزار شد امید اشک ریزان را
گذاشت تا سر شبنم به روی دامان گل

مپوش چشم چو شبنم درین چمن صائب
که چون ستاره صبح است برق جولان گل

درآن چمن که گشاید سفینه را صائب
شود به زیر پر عندلیب پنهان گل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.