هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از احساس ناتوانی، بیاختیاری و سقوط از جایگاه بلند سخن میگوید. او خود را مهرهای در دست روزگار میداند که از اوج اعتبار به پایین افتاده است. با وجود درد و رنج، عشق و امید را از دست نداده و همچنان به زیباییهای زندگی مانند گل و بهار اشاره میکند. شاعر به فلسفهای از زندگی و هستی میپردازد و خود را نورانی میداند که از حصار مادیات رها شده است.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، برخی از مضامین مانند ناامیدی و سقوط ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۵۲۸۶
در نمود نقشها بی اختیار افتاده ام
مهره مومم به دست روزگار افتاده ام
ز انقلاب چرخ می لرزم به آب روی خویش
جام لبریزم به دست رعشه دار افتاده ام
نیست دستی بر عنان عمر پیچیدن مرا
سایه سروم به روی جویبار افتاده ام
چون نگردد داغ حسرت فلس براندام من
از محیط بیکران در چشمه سارافتاده ام
دیده ام در نقطه آغاز انجام فنا
چون شرر در جانفشانی بیقرار افتاده ام
هرکه بردارد مرا از خاک اندازد به خاک
میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده ام
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده ام
دست موج از زخم دندان گهر نیلی شده است
تا من از دریای هستی برکنار افتاده ام
هیچ کس حق نمک چون من نمی دارد نگاه
داده ام حاصل اگر در شوره زار افتاده ام
خنده گل در رکاب چشم خونبار من است
گریه رو هرچند چون ابر بهار افتاده ام
تارو پود هستی من جامه فانوس نیست
من همان نورم که بیرون زین حصار افتاده ام
خواری و بیقدری گوهر گناه جوهری است
نیست جرم من اگر دررهگذار افتاده ام
نیست غیر از ساده لوحی خط پاکی درجهان
من چو طفلان درپی نقش و نگار افتاده ام
نیست صائب بی سرانجامی مرا مانع ز عشق
گر چه بد نقشم ولی عاشق قمار افتاده ام
مهره مومم به دست روزگار افتاده ام
ز انقلاب چرخ می لرزم به آب روی خویش
جام لبریزم به دست رعشه دار افتاده ام
نیست دستی بر عنان عمر پیچیدن مرا
سایه سروم به روی جویبار افتاده ام
چون نگردد داغ حسرت فلس براندام من
از محیط بیکران در چشمه سارافتاده ام
دیده ام در نقطه آغاز انجام فنا
چون شرر در جانفشانی بیقرار افتاده ام
هرکه بردارد مرا از خاک اندازد به خاک
میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده ام
بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده ام
دست موج از زخم دندان گهر نیلی شده است
تا من از دریای هستی برکنار افتاده ام
هیچ کس حق نمک چون من نمی دارد نگاه
داده ام حاصل اگر در شوره زار افتاده ام
خنده گل در رکاب چشم خونبار من است
گریه رو هرچند چون ابر بهار افتاده ام
تارو پود هستی من جامه فانوس نیست
من همان نورم که بیرون زین حصار افتاده ام
خواری و بیقدری گوهر گناه جوهری است
نیست جرم من اگر دررهگذار افتاده ام
نیست غیر از ساده لوحی خط پاکی درجهان
من چو طفلان درپی نقش و نگار افتاده ام
نیست صائب بی سرانجامی مرا مانع ز عشق
گر چه بد نقشم ولی عاشق قمار افتاده ام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.