۱۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۸۵

روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده ام
چون نگاه آشنا از چشم یارافتاده ام

دست رغبت کس نمی سازد به سوی من دراز
چون گل پژمرده برروی مزارافتاده ام

اختیارم نیست چون گرداب بر سر گشتگی
نبض موجم در تپیدن بیقرار افتاده ام

عقده ای هرگز نکردم باز از کار کسی
در چمن بیکار چون دست چنار افتاده ام

نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست
گوییا آیینه ام در زنگبار افتاده ام

همچو گوهر گردلم از سنگ گردد دور نیست
دور از مژگان ابر نو بهار افتاده ام

من که صائب کاریکرو کرده ام با کاینات
درمیان مردم عالم چه کار افتاده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.