۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۹۴

بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام
سالها شد این لباس عاریت را کنده ام

گر چه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است
همچنان از حسن سعی باغبان شرمنده ام

بس که چون یوسف گران بر خاطراخوان شدم
از وطن هرکس مرا آزاد سازد بنده ام

مطلبم زین نعل وارون جز تلاش نام نیست
چون عقیق از نام در ظاهر اگر دل کنده ام

چون قلم تنگ بر من از سیه کاری جهان
نیست جزیک پشت ناخن دستگاه خنده ام

نیست صائب غیر آه نا امیدی خوشه اش
تخم امیدی که من در شوره زار افکنده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.