۳۵۱ بار خوانده شده
گُلِ سُرخ دیدم، شُدم زَعفَرانی
یکی لَعْل دیدم، شُدَم زَرِّ کانی
دِلَم چون ستاره، شبی در نِظاره
به هر بُرج میشُد، به چَرخِ مَعانی
چو در بُرجِ عُشّاق، پا درنَهاد او
سَری کرد ماهی زِ اَفْلاکِ جانی
چو آن مَهْ بَرآمَد، به چَشمَش درآمَد
زمین دَرنَگُنجَد ازان آسْمانی
دِلَم، پاره پاره بِشُد عشقْ باره
که هر پارهٔ من، دَهَد زو نشانی
چو از بامْداد او، سَلامی بِداد او
مرا از سَلامَش اَبَد شُد جوانی
چو بر رویِ من دید آثارِ مَجنون
زِ رَحْمَت بِیامَد بَرِ من نَهانی
بِگُفت ای فُلانی، چرا تو چُنانی
چُنین من از آنَم که تو آنچُنانی
چه سِرها که دانَد، چه دُرها فَشانَد
چه مُلْکی که رانَد، کسی کِشْ بِخوانی
چه ماه و چه گَردون، چه بُرج و چه هامون
همه رَمزِ آن است، دَریاب اَرْ آنی
اگر شَرح خواهی، بِبین شَمسِ تبریز
چو او را بِبینی، تو این را بِدانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
یکی لَعْل دیدم، شُدَم زَرِّ کانی
دِلَم چون ستاره، شبی در نِظاره
به هر بُرج میشُد، به چَرخِ مَعانی
چو در بُرجِ عُشّاق، پا درنَهاد او
سَری کرد ماهی زِ اَفْلاکِ جانی
چو آن مَهْ بَرآمَد، به چَشمَش درآمَد
زمین دَرنَگُنجَد ازان آسْمانی
دِلَم، پاره پاره بِشُد عشقْ باره
که هر پارهٔ من، دَهَد زو نشانی
چو از بامْداد او، سَلامی بِداد او
مرا از سَلامَش اَبَد شُد جوانی
چو بر رویِ من دید آثارِ مَجنون
زِ رَحْمَت بِیامَد بَرِ من نَهانی
بِگُفت ای فُلانی، چرا تو چُنانی
چُنین من از آنَم که تو آنچُنانی
چه سِرها که دانَد، چه دُرها فَشانَد
چه مُلْکی که رانَد، کسی کِشْ بِخوانی
چه ماه و چه گَردون، چه بُرج و چه هامون
همه رَمزِ آن است، دَریاب اَرْ آنی
اگر شَرح خواهی، بِبین شَمسِ تبریز
چو او را بِبینی، تو این را بِدانی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.