۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۳۲

گر نگردد بر مرادم چرخ در غم نیستم
جوهر تیغم ز پیچ و تاب درهم نیستم

جنگ دارد طرز من با مردم این روزگار
در میان عالمم وز اهل عالم نیستم

خارخشکم دودمان گلخن از من روشن است
روشناس لاله و گل همچو شبنم نیستم

گل افتد از پنبه راحت به چشم داغ من
زیر بار چوب نرمیهای مرهم نیستم

یک سر سوزن تعلق نیست با دنیا مرا
در تجرد کمتر از عیسی مریم نیستم

نیستم داغ عزیزان، چند سوزم بی سبب
در کشاکش چند باشم زلف ماتم نیستم

بس که بر حسن گلو سوز تو دل می سوزدم
در حرم ایمن ز چشم شور زمزم نیستم

زین گلستان گل صائب خوشم افتاده است
تا نباشم در یمان خار خرم نیستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.