۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۵۷

داده ام دست ارادت با حنای لای خم
پای رفتن نیست از میخانه ام چون پای خم

بیت معمور خرابات است یارب کم مباد
تا قیامت خشتی از بنیاد پا بر جای خم

همت ساقی دو چندانم شراب لعل داد
گوهر عقلم اگر پامال شد در پای خم

با بزرگان یک طرف افتادن از عقل است دور
محتسب بیجاکمر بسته است در ایذای خم

تنگ ظرفی را چو مینا بر کنار طاق نه
کوه تمکین شو که در میخانه گیری جای خم

سر به گردون در نمی آرم زاستغنای عشق
همت دریاکشان را کی بود پروای خم

می توان از صورت هرکس به معنی راه برد
جوهر می را توان دریافت از سیمای خم

چند صائب همچو ساغر هرزه پروازی کنم
مدتی قصد اقامت می کنم در پای خم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.