۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۶۴

بی گل رخسار او هرگاه در بستان شدم
خنده بیدردی گل دیدم وگریان شدم

عشق بر هر کس که زورآورد من گشتم خراب
سیل در هر کجا که پا افشرد من ویران شدم

لقمه بی استخوان من لب افسوس بود
در چه ساعت بر سر خوان فلک مهمان شدم

برگ کاه من ز حیرت پشت بر دیوار داشت
جذبه ای از برق دیدم آتشین جولان شدم

بیقراران پای نتوانند در دامن کشید
دامن مطلب به دست افتاد سرگردان شدم

خنده می گویند صبح نوبهار عشرت است
من ندیدم روزخوش چون غنچه تا خندان شدم

بحر رحمت را تصور کرده بودم بیکنار
از غبار خط به گرد عارضش حیران شدم

کاسه در یوزه پیش خضر صائب چون برم
من که از فکر دهانش چشمه حیوان شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.