۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۶۷

شد ز بیقدری غبار دیده ها شعر ترم
مهره گل گشت از گرد کسادی گوهرم

بس که کشتی را به خشکی بست پیر میفروش
دست خواهش چون سبو شد خشک درزیر سرم

گفتم از می گرد کلفت را فرو شویم زدل
می چو داغ لاله خون مرده شد در ساغرم

عندلیبی را دهن پر زر نکردم در بهار
عاقبت چون گل به کوری خرج آتش شد زرم

گرچه پیری آتش شوق مرا خاموش کرد
می شود روشن چراغ مرده از خاکسترم

غوطه در دریای آتش تا ز یکرنگی زدم
چون سمندر جوشن داود شد بال و پرم

دیده من تا به خورشید جمال او فتاد
می کند رقص روانی در چشم ترم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.