هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی بیانگر دردها و رنجهای عاشقانه و عرفانی شاعر است. او از تجرد و تنهایی خود مانند مسیح سخن میگوید و از بار سنگین زندگی و فشارهای آن شکایت دارد. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا مانند کوه آهن، سایه، و خوشههای گردنکشیده، احساسات عمیق خود را به تصویر میکشد. همچنین، او به عشق الهی و وحدت وجود اشاره میکند و از رنجهای دلآزاران خود آگاه است.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه دارد. همچنین، برخی از استعارهها و تشبیههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۵۳۸۱
با تجرد چون مسیح آزار سوزن می کشم
می کشد سرازگریبان زآنچه دامن می کشم
کوه آهن پیش ازین بر من سبک چون سایه بود
این زمان از سایه خود کوه آهن می کشم
می دود چون سایه دنبالم به جان بی نفس
از زلیخای جهان چندان که دامن می کشم
دانه در زیر زمین ایمن ز تیغ برق نیست
در خطر گاهی که من چون خوشه گردن می کشم
عاشق یکرنگ با گل زیر یک پیراهن است
از دل صد پاره خود ناز گلشن می کشم
تا چون موسی نور وحدت سرمه در چشمم کشید
از عصای خویش ناز نخل ایمن می کشم
می شود فواره آتش ز اشک آتشین
آستین چون موج شمع اگر بر چشم روشن می کشم
گوشه گیری چشم بد بسیار دارد در کمین
میل آهی هر نفس در چشم روزن می کشم
تنگ شد جای نفس بر من زچشم تنگ خلق
رشته خود را برون زین چشم سوزن می کشم
کشتی از بی لنگریها می رود در زیر بار
از سبک سنگی گرانی چون فلاخن می کشم
در گلستانی که یک نخل خزان دیده است خضر
از رعونت برزمین چون سرو دامن می کشم
هر که را آیینه بی رنگ است نمی داند که من
از دل روشن چه زین فیروزه گلشن می کشم
نیستم غافل زاحوال دل آزاران خویش
سنگ بهر کودکان شبها به دامن می کشم
در تلافی سینه پیش برق می سازم سپر
دانه ای چون مور اگر گاهی ز خرمن می کشم
جذبه دیوانه ای صائب داده است عشق
سنگ را بیرون ز آغوش فلاخن می کشم
می کشد سرازگریبان زآنچه دامن می کشم
کوه آهن پیش ازین بر من سبک چون سایه بود
این زمان از سایه خود کوه آهن می کشم
می دود چون سایه دنبالم به جان بی نفس
از زلیخای جهان چندان که دامن می کشم
دانه در زیر زمین ایمن ز تیغ برق نیست
در خطر گاهی که من چون خوشه گردن می کشم
عاشق یکرنگ با گل زیر یک پیراهن است
از دل صد پاره خود ناز گلشن می کشم
تا چون موسی نور وحدت سرمه در چشمم کشید
از عصای خویش ناز نخل ایمن می کشم
می شود فواره آتش ز اشک آتشین
آستین چون موج شمع اگر بر چشم روشن می کشم
گوشه گیری چشم بد بسیار دارد در کمین
میل آهی هر نفس در چشم روزن می کشم
تنگ شد جای نفس بر من زچشم تنگ خلق
رشته خود را برون زین چشم سوزن می کشم
کشتی از بی لنگریها می رود در زیر بار
از سبک سنگی گرانی چون فلاخن می کشم
در گلستانی که یک نخل خزان دیده است خضر
از رعونت برزمین چون سرو دامن می کشم
هر که را آیینه بی رنگ است نمی داند که من
از دل روشن چه زین فیروزه گلشن می کشم
نیستم غافل زاحوال دل آزاران خویش
سنگ بهر کودکان شبها به دامن می کشم
در تلافی سینه پیش برق می سازم سپر
دانه ای چون مور اگر گاهی ز خرمن می کشم
جذبه دیوانه ای صائب داده است عشق
سنگ را بیرون ز آغوش فلاخن می کشم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.