۱۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۲۱

گر ز دلتنگی لبی چون غنچه خندان می کنم
ترک سرزین رهگذر بر خویش آسان می کنم

سایلان از شرم احسان اب می گردند و من
می شوم آب از حیا با هر که احسان می کنم

تا چو عیسی دست خود از چرک دنیا شسته ام
دست در یک کاسه با خورشید تابان می کنم

تنگ ظرفی دستگاه عیش را سازد وسیع
هست تا یک قطره می در شیشه طوفان می کنم

گر چه خون در پیکرم ز افسردگی پژمرده است
پنجه در سر پنجه دریا چو مرجان می کنم

هر که از سنگین دلی خون می کند در کاسه ام
از دل خونگرم من لعل بدخشان می کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.