۱۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۲۰

خاک را از آب روی خود گلستان می کنم
قطره ای تا در بساطم هست طوفان می کنم

آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور
در سواد شهر جولان در بیابان می کنم

گرچه از قسمت دم آبی نصیب من شده است
صد دهان زخم را چون تیغ خندان می کنم

از جهان آب و گل تادست شستم چون مسیح
دست در یک کاسه با خورشید تابان می کنم

تیر باران حوادث تر نمی سازد مرا
خواب راحت همچو شیران در نیستان می کنم

دیده من تا سفید از گریه چون دستار شد
خواب در یک پیرهن با ماه کنعان می کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.