۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۴۲

حُکْمِ نو کُن، که شاهِ دورانی
سِکّهٔ تازه زَن، که سُلطانی

حُکْمِ مُطلق تو راست در عالَم
حاکِمان قالَبَند و تو جانی

آنچه شاهان به خواب می‌جُستَند
چون مُسَلَّم شُدَت به آسانی؟

همه مُرغان چو دانه چینِ تواَند
تو هُمایی میانِ مُرغانی

بر سَر آمد رِواقِ دولتِ تو
زان که تو صافِ صافِ انسانی

بَرتَر آید زِ جانِ مُلْک و مَلَک
گَر دَهی دلْ به روحِ حیوانی

شَرط‌‌ها را زِ عاشقان بَرگیر
که تو اَحْوالَشان‌‌‌ هَمی‌دانی

دام‌‌ها را زِ راهَشان بَردار
خواهْ تَقدیر و خواهْ شیطانی

تا شَوَم سُرخ رو دَرین دَعوی
که تو چون حَقْ لَطیفْ فرمانی

شَمسِ تبریز، رَحْمَتِ صِرفی
زان که سِرِّ صِفاتِ رَحمانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.