۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۱۲

دل صد پاره خود را به زلف یار می بندم
من این اوراق را شیرازه از زنار می بندم

به چشم خیره رسوا نگاهان برنمی آیم
به افسون گر چه چشم رخنه دیوار می بندم

دم سرد خریداران اگر این چاشنی دارد
شوم گر آب گوهر یخ درین بازار می بندم

زبان در کام چون پیکانم از خشکی نمی گردد
لب خشک از تکلم چون لب سوفار می بندم

ز چشمم روی می تابد ز حرفم گوش می گیرد
نگه در چشم می دزدم لب از گفتار می بندم

ز تسخیر مزاح سرکش او عاجزم ور نه
به تردستی شعله را با خار می بندم

کمر در خون من صد عندلیب مست می بندد
گل داغی اگر بر گوشه دستار می بندم

فرستم نامه چون صائب به آن سنگین دل کافر
به بال نامه بر با رشته زنار می بندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.