۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۲۳

به ظاهر گر چه مهری بر لب خاموش خود دارم
حباب آسا محیطی در ته سرپوش خود دارم

ندارد اختیاری آسمان در سیر و دور خود
که این خمخانه را من بیقرار از جوش خود دارم

نمی آساید از مشق کشاکش رشته جانم
اگر چه بحر را چون موج در آغوش خود دارم

کنم با روی خندان تلخکامان را دهن شیرین
نیم زنبور تا از نیش پاس نوش خود دارم

کند دل هر نفس در کوچه ای جولان ز خود کامی
چه خونها در جگر زین طفل بازیگوش خود دارم

به قدر بیخودی چون می توان گل چیدن از ساقی
درین محفل چه افتاده است پاس هوش خود دارم

سراپا یک دهن خمیازه ام صائب از حیرانی
اگر چه ماه را چون هاله در آغوش خود دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.