۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۵۲

از آن چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم
که چون برگ خزان دیده است روز دست تدبیرم

ز اقلیم اثر برگشتن آه من نمی داند
به عنقا می رساند نسبت خود را پرتیرم

اگر غافل به صید بیگناهی شست بگشایم
چو زخم تازه خون گردد روان از چشم زهگیرم

بلند افتاده طاق سرگرانی کعبه او را
و گرنه چین کوتاهی ندارد زلف شبگیرم

از آن در جستجوی کام، چرخم در بدر دارد
که از هر در فزاید حلقه دیگر به زنجیرم

ز بس کز دور گردون محنت و غم دیده ام صائب
هلال عید آید در نظر چون ناخن شیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.