۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۵۳

خوشا روزی که منزل در سواد اصفهان سازم
ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم

نسیم آسا به گرد سر بگردم چار باغش را
به هر شاخی که بنشیند دل من آشیان سازم

شود روشن دو چشمم از سواد سرمه خیز او
ز مژگان زنده رود گریه شادی روان سازم

ز شکر بشکنم خسرو صفت بازار شیرین را
به ملک اصفهان شبدیز را آتش عنان سازم

صلای آب حیوان می زند تیغ جوانمردش
چرا چون خضر کم همت به عمر جاودان سازم

به مژگان خواب مخمل می دهد جا جسم زارم را
چرا آرامگاه خویش از تیغ و سنان سازم

به این گرمی که من رو از غریبی در وطن دارم
اگر بر سنگ بگذارم قدم ریگ روان سازم

میان آب و آتش طرح صلح انداختم اما
نمی دانم ترا بر خویشتن چون مهربان سازم

بلند افتاده صائب آنقدر طبع خدادادم
که شمع طور را خاموش از تیغ زبان سازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.