هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق، درد فراق، صبر و تسلیم در برابر تقدیر سخن می‌گوید. او از ناصح بی‌درد شکایت می‌کند و به باده و شمع به عنوان نمادهایی از روشنایی و سحر اشاره می‌کند. در نهایت، شاعر از عمر عزیز می‌خواهد که به اندازه‌ای باشد که بتواند سفر زندگی را به پایان برساند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند درد فراق و تسلیم در برابر تقدیر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۵۶۴۵

کیستم من که ز فرمان تو سرگردانم؟
آب در دیده به صد خون جگر گردانم

نه چنان آمده عشقت که به افسون برود
نه چنان رفته ز دل صبر که برگردانم

دارم آن صبر که گر در قدحم زهر کنند
به سبکدستی تسلیم، شکر گردانم

برو ای ناصح بیدرد که روی دل من
در شمار ورقی نیست که برگردانم

پا مزن آنقدر ای باده به خاکستر من
که شبی در قدم شمع، سحر گردانم

چند در دیده من باشی و از حیرانی
گرد آفاق چو خورشید نظر گردانم؟

از عدم چون به وجود آمدی ای عمر عزیز
آنقدر باش که من رخت سفر گردانم

بشنوی ای صائب اگر قصه شیرین مرا
پرده گوش ترا تنگ شکر گردانم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.