۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۶۹

از غم زلف تو در دام بلا افتادیم
چه هوا در سر ما بود و کجا افتادیم

بوی پیراهن مصریم که از بی قیدی
در گریبان گل و جیب صبا افتادیم

پوست بر پیکر ارباب جنون زندان است
سستی ماست که در بند قبا افتادیم

همچنان منتظر سرزنش خار و خسیم
گر چه چون آبله در هر ته پا افتادیم

خضر توفیق بود تشنه تنها گردان
بی سبب در عقب راهنما افتادیم

تکیه بر عقل مکن پیش زنخدان بتان
که درین چاه مکرر به عصا افتادیم

موجه سبزه زنگار گذشت از سر ما
تا از آن آینه رخسار جدا افتادیم

صائب افسانه زلفش به جنون انجامید
در کجا بود حکایت، به کجا افتادیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.