۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۵۶

اثر ز غنچه درین گلستان نمی بینم
فغان که اهل دلی در میان نمی بینم

چه زهر بود که چشم ستاره ریخت به خاک
که شیر را به شکر مهربان نمی بینم

چنان غبار کدورت دواند ریشه به خاک
که خنده در دهن زعفران نمی بینم

چه نقش بود که بر آب زد سپهر دو رنگ
که شیشه را به قدح همزبان نمی بینم

چنان شکستگی از صفحه جهان شد محو
که رنگ عشق به روی خزان نمی بینم

جز آبروی خسیسان، که خاک بر سر آن
نشان آب درین خاکدان نمی بینم

ز چشم اختر بد آنچنان گریزانم
که ماه ماه سوی آسمان نمی بینم

شکوفه ید بیضا به خاک ریخته است
ز لاله زار تجلی نشان نمی بینم

چرا ز گوشه عزلت برون روم صائب
ز مردمی اثری در جهان نمی بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.