۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۵۵

به سرمگی سوی آن خاک پا نمی بینم
به چشم کم طرف توتیا نمی بینم

چه لازم است که خود را سبک کنم چون کاه
چو رنگ جاذبه در کهربا نمی بینم

نسیم صبحم و کارم دریدن جیب است
به تنگ گیری بند قبا نمی بینم

چه لازم است بر آیینه مشق بوسه کنم
چو نقش خویش در آن نقش پا نمی بینم

به بر گرفته مرا تنگ، ذوق دلتنگی
چو غنچه راه نسیم صبا نمی بینم

که بسته است حنا دست با دستان را
که غیر خاک به مشت گدا نمی بینم

اگر به دوزخ ازین خاکدان مرا خوانند
چو سیل می روم و بر قفا نمی بینم

چه چشمداشت ز بیگانگان گوشه نشین
که گوش را به سخن آشنا نمی بینم

چراغ طور اگر خضر راه من گردد
ز بخت تیره همان پیش پا نمی بینم

هزار غنچه تصویر باز شد صائب
منم که روی دلی از صبا نمی بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.