۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۷۹

زین نه صدف به روشنی دل گذشته ام
چون بحر بیکنار ز ساحل گذشته ام

مجنون به گرد من نرسد در گذشتگی
چون گردباد، راست ز محمل گذشته ام

از دیر و کعبه نیست خبر رهرو مرا
چون برق بر سیاهی منزل گذشته ام

دلبستگی به سایه مرا سنگ ره شده است
چون سرو و بید اگر چه ز حاصل گذشته ام

صید زبون چه عذر تواند ز تیغ خو است؟
در حشر چشم بسته ز قاتل گذشته ام

ظلم است بنده کردن آزادگان به جود
از راه رحم، خشک ز سایل گذشته ام

چون موج، قدردانی دریاست مطلبم
گاهی اگر به دامن ساحل گذشته ام

سایل به بی نیازی من نیست در جهان
لب بسته بارها ز در دل گذشته ام

صائب شده است سرمه نفس در گلوی من
تا از حجاب عالم باطل گذشته ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.