هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از رنجها، شکستها و ناامیدیهای خود میگوید. او احساس میکند که در قفس زندگی اسیر شده و از سردی جهان رنج میبرد. با وجود تلاشهایش، نتیجهای جز شکست و سوختن ندیده است. این شعر پر از استعارههای زیبا و عمیق است که نشاندهندهی دردهای درونی شاعر است.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق و استعارههای پیچیدهی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات غمانگیز و ناامیدی نیاز به بلوغ ذهنی دارد تا بتوان آنها را به درستی تحلیل کرد.
غزل شمارهٔ ۵۷۷۸
از سردی جهان لب گفتار بسته ام
چون بلبل خزان زده منقار بسته ام
چوب قفس ز گریه صیاد کرد گل
من دل بر آشیانه پر خار بسته ام
بر سینه سنگ سرمه زند اصفهان و من
دل بر سواد هند جگرخوار بسته ام
دست حنا گرفته گلگون به دوش من
پاداش همتی است که بر کار بسته ام
از بس شکستگی، نبود روی مجلسم
چون کاه روی زرد به دیوار بسته ام
آیینه ام ولی ز تریهای روزگار
بر رو هزار پرده زنگار بسته ام
آن به که آب گوهر خود را نهان کنم
فرد است یخ ز سردی بازار بسته ام
داغش ز چشم شور نمکسود گشته است
گر لاله ای به گوشه دستار بسته ام
در بزم روزگار به جز سوختن چو شمع
دیگر چه طرف از دل بیدار بسته ام؟
چون نقطه تنگدل شدم از پا شکستگی
احرام سیر و دور چو پرگار بسته ام
دل بد مکن که از ته دل نیست شکوه ام
این نغمه را به زور برین تار بسته ام
در زیر بار من نبود دوش هیچ کس
دایم چو سرو بر دل خود بار بسته ام
دزدیده ام به سینه نفسهای آتشین
در راه شعله سد خس و خار بسته ام
صائب ز بستن لب غماز عاجزم
هر چند کز فسون دهن مار بسته ام
چون بلبل خزان زده منقار بسته ام
چوب قفس ز گریه صیاد کرد گل
من دل بر آشیانه پر خار بسته ام
بر سینه سنگ سرمه زند اصفهان و من
دل بر سواد هند جگرخوار بسته ام
دست حنا گرفته گلگون به دوش من
پاداش همتی است که بر کار بسته ام
از بس شکستگی، نبود روی مجلسم
چون کاه روی زرد به دیوار بسته ام
آیینه ام ولی ز تریهای روزگار
بر رو هزار پرده زنگار بسته ام
آن به که آب گوهر خود را نهان کنم
فرد است یخ ز سردی بازار بسته ام
داغش ز چشم شور نمکسود گشته است
گر لاله ای به گوشه دستار بسته ام
در بزم روزگار به جز سوختن چو شمع
دیگر چه طرف از دل بیدار بسته ام؟
چون نقطه تنگدل شدم از پا شکستگی
احرام سیر و دور چو پرگار بسته ام
دل بد مکن که از ته دل نیست شکوه ام
این نغمه را به زور برین تار بسته ام
در زیر بار من نبود دوش هیچ کس
دایم چو سرو بر دل خود بار بسته ام
دزدیده ام به سینه نفسهای آتشین
در راه شعله سد خس و خار بسته ام
صائب ز بستن لب غماز عاجزم
هر چند کز فسون دهن مار بسته ام
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.