۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۹۷

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم
از دست روزگار برون چون دعا شدم

آورد روی عشرت روی زمین به من
تا قانع از جهان به مقام رضا شدم

چون آب تیغ بود وفادار، شبنمم
آویختم به دامن گل بیوفا شدم

دست نسیم و پای صبا در نگار بود
در گلشنی که من به هوای تو وا شدم

بر کوه و دشت جلوه من جای تنگ داشت
چون سیل در محیط تو بی دست و پا شدم

داغ است نوبهار ز فیض جنون من
دیوانه شد به هر که دو روز آشنا شدم

در طبع بردبار هدف سرکشی نبود
چون تیر من زکجروی خود خطا شدم

صائب به زیر تیغ سرآمد حیات من
زان دم که چون قلم به سخن آشنا شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.