۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۲۴

دل را جلا به دیده نمناک می کنم
آیینه را به دامن تر پاک می کنم

دور نشاط نقطه به پرگار بسته است
سر را به کار حلقه فتراک می کنم

پاس صفای آیینه می دارم از غبار
جان را اگر ز تیغ تو امساک می کنم

بر هر زمین که می رسم، از پیچ و تاب خویش
دامی ز شوق صید تو در خاک می کنم

غافل نیم به مستی ازان قبله دعا
دستی بلند چون شجر تاک می کنم

دارم به اشک بی اثر خود امیدها
با آن که تخم سوخته در خاک می کنم

در باغ بی تو هر قدح خون که می خورم
دست و دهن به دامن گل پاک می کنم

هر چند عاقبت ثمر می ندامت است
خونی به نقد در دل افلاک می کنم

برقی کز اوست سینه ابر بهار چاک
از سادگی نهفته به خاشاک می کنم

صائب ز ضعف تن نفسم می شود تمام
تا چون حباب پیرهنی چاک می کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.