۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۷۵

ما تازه روی چون صدف از دانه خودیم
خرسند از محیط به پیمانه خودیم

چون غنچه روی دل به خود آورده ایم ما
برگ نشاط گوشه میخانه خودیم

ما را غریبی از وطن خود نمی برد
در کعبه ایم و ساکن بتخانه خودیم

از هوش می رویم به گلبانگ خویشتن
در خواب نوبهار ز افسانه خودیم

نوبت به کینه جویی دشمن نمی دهیم
سنگی گرفته در پی دیوانه خودیم

در چشم خلق اگر چه کم از ذره ایم ما
خورشید بی زوال سیه خانه خودیم

در بوم این سیاه دلان جغد می شویم
ورنه همای گوشه ویرانه خودیم

گرد گنه به چشمه کوثرنمی بریم
امیدوارم گریه مستانه خودیم

چون کوهکن به تیشه خود جان سپرده ایم
در زیر بار همت مردانه خودیم

از ما بغیر ما همه کس فیض می برد
ابر کسان و برق سیه خانه خودیم

دانسته ایم قیمت خود را چنان که هست
گنجینه دار گوهر یکدانه خودیم

در راه میهمان نگران است چشم ما
ما حلقه برون در خانه خودیم

پوشیده است صورت احوال ما ز خلق
دیر آشنا چو معنی بیگانه خودیم

صائب ز فیض خانه بدوشی درین بساط
هر جا که می رویم به کاشانه خودیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.