۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۹۴

بی آبرو حیات ابد زهر قاتل است
ما آبرو به چشمه حیوان نمی دهیم

هر چند دست ما چو حباب از گهر تهی است
ما این صدف به گوهر غلطان نمی دهیم

از مفلسی کفایت ما چون ده خراب
این بس که باج و خرج به سلطان نمی دهیم

عریان تنی است جامه احرام شوق ما
دامن به دست خار مغیلان نمی دهیم

یوسف به سیم قلب فروشی نه کار ماست
از دست، نقد وقت خود آسان نمی دهیم

باشد سبکتر از همه ایام درد ما
روزی که درد سر به طبیبان نمی دهیم

بی پرده عیبهای خود اظهار می کنیم
فرصت به عیبجویی یاران نمی دهیم

جزو تن گداخته ما نمی شود
از رزق خویش هر چه به مهمان نمی دهیم

در کاروان ما جرس قال و قیل نیست
راه سخن به هرزه در ایان نمی دهیم

در بزم اهل حال لب از حرف بسته ایم
جام تهی به باده پرستان نمی دهیم

صائب گهر به سنگ زدن بی بصیرتی است
عرض سخن به مردم نادان نمی دهیم

ما کنج دل به روضه رضوان نمی دهیم
این گوشه را به ملک سلیمان نمی دهیم

خاک مراد ماست دل خاکسار ما
تصدیع آستان بزرگان نمی دهیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.