۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۱۱

کو بخت که در میکده با یار نشینم؟
در ماتم غمهای جگر خوار نشینم

مانند حباب از دل می سر بدر آرم
با نغمه به یک پرده و یک تار نشینم

هر مصلحت عقل کم از کوه غمی نیست
کو رطل گرانی که سبکبار نشینم؟

حسن رخ گل چشم به راه نگه ماست
از همت پست است که با خار نشینم

آه این چه حجاب است که از شرم رخ تو
در خانه خود روی به دیوار نشینم

صائب چه کنی منع من از عاشقی و شعر؟
اینها به ازان نیست که بیکار نشینم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.